الوین ( elvin )الوین ( elvin )، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

دل نوشته هایی برای پسر عزیزمان الوین

روزی که نی نی اومد تو دلم

1391/7/28 18:26
نویسنده : پینار
304 بازدید
اشتراک گذاری

 چند روزي از اول مهر و اوايل مدرسه ميگذشت كه همش به شوشو ميگفت اين مهر اصلا حال و حوصله ندارم همش كسل و خسته ام وقتي هم خونه مي اومدم همش ميخوابيدم

4 مهر تولد شوشو بود انقد خسته بودم كه نتونستم بيرون براش كادو بگيرم بهش گفتم به وقتش يه هديه خوب بهت ميدم مادر شوشو و جاريم با بچه هاش براي تولد شوشو اومده بودن همه گفتن كه خيلي خسته به نظر ميرسي روز بعدش كه رفتم مدرسه باز بي حوصله بودم و گهگاهي رحمم تير مكشيد تا اينكه اومدم خونه سريع رفتم بي بي گذاشتم بعد 4 دقيقه رفتم نگاه كردم ديدم خط دومش ديده ميشه كمرنگه اما راحت و واضح ديده ميشه زبونم بند اومد شوشو هم خونه نبود فقط گفتم خدايا شكرت چشام پر اشك شد همين كه شوشو اومد خونه يه جورايي سورپرايزش كردم بعد با هم رفتيم بيمارستان تا آز بديم بعد3 ساعت جواب آمده شد واي ديدم شده 22.3 خيلي خوشحال شدم شوشو گفت كه بريم دكتر اما گفتم هنوز مشكوكه بذار فردا ميريم دكتر و دوباره بتا ميديم فردا دوباره رفتم دوباره بتا دادم كه 3 ساعت بعد خودم رفتم جوابشو بگيرم ديدم 75 شده شوشو زنگ زد و پرسيد چنده منم گفتم 14 تو گوشي صداش لرزيد ديگه چيزي نگفتم تا ميخواستم از پله ها برم بالا و به دكتر نشون بدم شوشو خودشو رسوند و گفت كه بذار ببينم اما همين كه ديد 75 شده چشاش برق زدهیپنوتیزم و گفت ديگه 100% مطمئنم كه حامله اي .

دكتر برام اسيد و ويتامين نوشت و گفت رشدش خوبه .اما چون گفتم درد دارم گفت بايد يه هفته كامل استراحت كني و سر كار نري .منم بعد چند روز تو خونه موندم حوصله ام سر رفت و چند روزي هم خونه مامانم رفتم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)