اولين روز كاري بعد از مرخصي
صبح ساعت 9 با الوين رفتم مدرسه مدير و معاون كلي تحويلم گرفت مدير يه بلوز خوشگل هم برا الوين داد گفت كه اولين باره اومده مدرسه قبلا هم كادو اورده بود
خلاصه الوين بدون اينكه گريه كنه ساكت و آروم بود تا اينكه خوابش اومد و شير خواست منم رفتم نمازخونه تا براش شير بدم و بخوابونمش شير خورد و خوابيد در و آروم بستم اومدم دفتر
گفتن الوين كوگفتم خوابيده معاون خواست بره الوين رو نگاه كنه كه چه جوري خوابيده ديد كه در نمازخونه باز نميشه نگو كه درش خراب بوده و من خبر نداشتم
هر کاری کردیم در باز نشد رفتم از بیرون پنجره نگاه کردم و دیدم الوین عین خیالش نیست و خوابه خوابه در حال که همیشه با کوچکترین صدایی بیدار میشد شکر خدا پنجره کوچیکی داشت و باز بود زودی یه صندلی آوردن و از پنجره رفتم تو از پشت در ، درو باز کردم مدیر با دو تا صندلی تو دفتر یه جای خوب امده کرد و الوین رو بردم اونجا خوابید خلاصه اولین روز کاری من اینطوری تموم شد