الوین ( elvin )الوین ( elvin )، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

دل نوشته هایی برای پسر عزیزمان الوین

خاطرات زایمان

1392/3/30 17:02
نویسنده : پینار
327 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

 امروز درست ١٦ روزه كه زايمان كردم و پسر نازم تو بغلمه ميخوام خاطرات زايمانمو بنويسم تا بعدا پسرم گلم بدونه كه جه جوري بدنيا اومده. 8 خرداد بود كه همه وسايلامو جمع كردم و با مهداد اومديم خونه ننه ،فرداش با بابايي رفتيم مطب دكتر ،دكتر دوباره معاينه ام كرد و گفت براي 11 يا 12 خرداد ميتوني زايمان كني،منم 11 خرداد رو انتخاب كردم و قرار شد شنبه صبح ناشتا برم بيمارستان .

شب قبل عمل پسرم همش تكون ميخورد و چند روزي هم بود دردام شروع شده بود برا همين راحت نتونستم بخوابم .

اون شب با بابایی تصمیم نهایی رو گرفتیم و قرار شد اسم پسرمونو الوین بذاریم ،الوین نام ترکی و به معنی بزرگ طایفه و ایل و خاندان.

صبح با ننه و بابا مهداد رفتيم بيمارستان ،تو پذيرش بوديم كه خواهرزاده پروين ( کاردانی هوشبری) رو ديدم از كادر بيمارستانه ،گفت موقع عمل ميام اتاق عمل ،خلاصه بعد پذيرش رفتم بخش و لباس بيمارستان گرفتيم و گفتن اينارو بپوش پروين هم گفته بود كه به دكتر ميگم اولين نفري باشي كه عمل ميكنه 5 دقيقه اي از لباس پوشيدنم نگذشته بود كه اومدن سرم و سوند بستن ( سوند اونقدر هم که میگفتن درد نداشت) و گفتن بلند شو بايد بري اتاق عمل،يه لحظه رنگم پريد با مهداد خداحافظي كردم و ننه و مهداد و خاله حوريه پشت در اتاق عمل موندن منم رفتم تو اما همين كه پروين رو ديدم تمام استرس و نگراني ازم دور شد خيلي خونسردانه وارد اتاقي كه بايد عمل ميشدم رفتم

 همه كادرا فهميدن كه من خاله پروينم و بيشتر تحويلم گرفتن،برا همين همشون خاله صدام ميكردن و ميگفتن خاله كوجيك ،دكتر بيهوشي از كمرم آمپولو زد و گفت اصلا تكون نخور بعد سريع دراز بكش،همين كه دراز كشيدم پاهام سنگين شد و هيج حسي نداشتم جلوم پرده روكشيدن پروين و يكي از خانما بالاي سرم بودن و فشارمو جك ميكردن همش باهام حرف ميزدن منم جواب ميدادم اما همه حواسم به عمل و صداي پسرم الوین بود من كه چند روز قبل فيلم سزارين رو ديده بودمموقع برش روی رحم احساس میکردم كه يهو فشارم 6 شد و دوباره سرم بستن چند دقيقه اي نگذشته بود كه صداي پسرمو شنيدم و با خود گفتم خدايا شكرت گفتم بيارين ببينم اما زودي بردن پروين گفت يه پسر كچل و سياهه آخه باباش کچله ، منم باورم شد اما دوستش گفت اصلا هم اينطور نيست يه پسر با موهاي بلند و سفيد خيلي ناز .پسرم ساعت 9.45 شنبه 11خرداد 92 با وزني 3800 بدنيا اومد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)