الوین ( elvin )الوین ( elvin )، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

دل نوشته هایی برای پسر عزیزمان الوین

شب آخر بارداری

سلام عزيز دلم  امروز آخرين روزيه كه تو شكم ماماني ماماني فردا شنبه 11 خرداد 7 صبح ميره بيمارستان تا 1 ظهر هم عمل ميكنن،فقط يه روز مونده تا تو رو بغل كنم و بوست كنم ،نه ماه انتظار رو به پايانه،ميخوام بغلت كنم و نازت كنم.  ديشب هم باز تو خواب ديدمت اين دفعه موهاي طلايي داشتي و همه از ديدنت ذوق ميكردن،و خيلي باهوش بودي باز داشتم بهت شير ميدادم،اي خدا خودت كمكم كن تا عمل راحتي داشته باشم و پسرم صحيح و سالم بدنيا بياد. نميدونم جرا امروز ساعت به كندي راه ميره مثل اينكه نميخواد به پايان برسه،آخه من عجله دارم تا پسرمو زود زود ببينم راستي فردا درست 39 هفته ات كامل تموم ميشه. دوستت دارم عزيزم،انشاا.. بعد عمل خاطرات بدنيا اومدنت رو ...
10 خرداد 1392

روز های آخر بارداری

سلام عزیز دلم مامانی  مامانی امروز وسایلاشو جمع کرده و قراره تا نیم ساعته بابایی ببره خونه مامانی تا تو بدنیا بیای و بعد اون هم یه مدتی اونجا میمونیم. هنوز تاریخ دقیق زایمانم مشخص نشده یعنی هر وقت برم دکتر برای روز بعدش مشخص میکنه اما من میخوام تا تو یکم اونجا بمونی تا تپل و ناز بشی  تا بقیه نگن پسرت لاغره میدونم این چند مدت دلم برا بابایی تنگ میشه ،موقع بستن چمدان خیلی دلم گرفت این مدت بدون بابایی برام سخت میشه اما میدونم اونم بهم سر میزنه.اما اونم دلش تنگ میشه یا نه؟؟؟!!!! فسقلی مامانی امروز دوباره تو بهداشت قلب نازتو شنیدم اولش خانمه نتونست قلبتو پیدا کنه داشتم سکته میکردم اما یهویی قلبت با اون صدای تلوپ تلوپت دلمو ش...
8 خرداد 1392

زیمان طبیعی یا سزارین

سلام عزیزم فردا ماه نه به سلامتی تموم میشه شنبه که رفتم دکتر معاینه ام کرد و گفت احتمال زایمان طبیعی 50-50 هستش برا همین این موضوع منو یکم نگران کرد،تا اینو به بابایی گفتم اونم منو از زایمان طبیعی منصرف کرد. ما دو دل موندم نمیدونم چیکار کنم. امروز که با دوستم حرف میزدم اونم بهم گفت که دکتر به اونم گفته بود 50-50 هستش اما باز طبیعی زایمان کرده . قراره منم برم پیش ماماها تا معاینه بشم اگه شانس زایمان طبیعی بیشتر باشه خیلی خوب میشه. عزیز دلم این روزا نمیدونم چرا حرکاتت یکم کمتر شده به خاطر استرسمنه یا اینکه جات تنگ شده.راستی هفته 38 که سونو دادم دکی گفت وزنت 3 کیلو شده . مامانی فدات شه دیگه داری بزرگ و تپل میشی. دوستت دارم میبوسمتتتتتتتتتتتتتتت...
7 خرداد 1392

هفته 38 بارداری

سلام عزیز دل مامانی امروز رفته بودم بهداشت خانمه وزنمو مثل قبل اندازه گرفت 88/70 بودم از اول بارداری وزنم خوب اضافه شده. وای صدای قلب نازتو هم شنیدم همه چی دقیق و نرمال بود .گفت اگه سز بشم 5 روز دیگه میای بیرون اما من دلم میخواد طبیعی بدنیا بیای و تا اون موقع تپل و ناز بشی . این روز ضربه هات خیلی محکم شده همش میخوای بیرون بیای. برگشتنی هم از ثبت احوال فرهنگ نام گذاری رو گرفتیم الان چند ساعتیه که دستمه اما اسم خوبی که به دلم بشینه هنوز پیدا نکردم فکر کنم آخر سر همون اسم آروین رو برات میذاریم. آروین جان مامانی دوستت دارم و خیلی دلم میخواد بیای بغلم اما یکم باید صبر کرد میبوسمت عزیز مامانی ...
2 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامانی این چند وقت سرم شلوغ بود نمیتونستم بیام و مطالب بنویسم آخه هفته پیش درد شدیدی داشتم و اورژانسی با بابایی نصف شب رفیتم بیمارستان اما خدا رو شکر همه چیز خوب و بهم سرم بستن و بعد 3 ساعت اومدیم خونه . این هفته هم چند روزی خونه ننه بودم اونجا داشتن لحاف و تشکت رو آماده میکردن وای خیلی ناز شده بود همش دلم میخواد تو رو رو همون تشک ببینم . دکتر هم رفتم اونجا هم قلب نازت خیلی خوب و دقیق میزد دکی برام آزمایش پروتین نوشت همه چیز نرمال بود . آروین جون مامانی این روزا تکونات واقعا بهم آرامش میده میخوام خوب اونجا بمونی و و تپل و مپل شی .همه فکر و خیالم تویی همه جا به تو فکر میکنم. به روزی که بیای تو بغلم و نازت کنم بوست...
24 ارديبهشت 1392

مرخصی یه هفته ای

سلام عزيز دل ماماني  امروز با بابايي اومديم خونه ننه،يه هفته از مدرسه مرخصي گرفتم و قراره چند روزي اينجا بمونم البته بدون بابايي. عصر رفتم خونه خاله ات ،دختر خاله هات خيلي خوشحال بودن همش دوست داشتن تو تكون بخوري و اونا نگاه كنند مخصوصا آيناز خيلي دلش ميخواد تا تو دنيا بياي و باهات بازي كنه،همه مشتاقا ميخوان ببينن تو جه شكلي هستي،اما ماماني دلش روشنه و ميدونه كه خيلي ناز و تپلی و مثل بابات شيرين و دلچسبي.  دوستت دارم واي الانم داري تكون ميخوري و ول ميخوري .ماماني عاشق اين تكوناته با اين ضربه هات بهم صبر ميدي تا بيشتر اونجا بموني تپل مپل شي. می بوسمت آروین جون عزیزم ...
9 ارديبهشت 1392

کلاس شیردهی

سلام آروین جان مامانی امروز صبح قبل رفتن به بهداشت رفتم امتحان دوره آموزشی .خدا رو شکر نمره قبولی رو گرفتم بعد با بابایی رفتم بهداشت. خانمه فشار و وزنمو هم اندازه گرفت و گفت همه چیز خوبه مامانی رفته رفته چاقتر میشه وزنم 9/69 بود نسبت به25 روز پیش که 68 بودم . ضربان قلبت هم خوب و منظم میزد همین که داشتم ضربان قلبتو میشنیدم اون تو داشتی ورجه ورجه میکردی خانمه هم کلی خندید. بعد برام فیلم شیردهی رو گذاشت نیم ساعت طول کشید تا تموم بشه تو همین نیم ساعت همش تکون میخوردی و ضربه میزدی فیلم جالبی بود با اسم آنا سوتی خیلی رومانتیک و دوست داشتنی . مامانی فدات شه خیلی دوستت دارم خیلی مشتاقم تا ببینم چه شکلی هستی .می بوسمتتتتتتتتت...
5 ارديبهشت 1392

خبر خوش

سلام عزیز مامانی دیروز یه روز خوب برای همه بود. زن عمو شیوات بعد مدتها جواب آزمایشش مثبت شد و بارداره. من و بابایی هم با شیرینی رفته بودیم خونشون همه دور هم جمع بودیم. یه فسقلی دیگه تو راهه و یه هم بازی برای آروین عزیزم. تا اون دنیا بیاد تو هفت ماهت میشه. بیشتر از همه آی سان خوشحال بود و به همه میگفت خدا بهمون یه آیهان داده . همه خدا رو شکر میکردن و خوشحال و خندان بودن. ...
5 ارديبهشت 1392

خرید سیسمونی

سلام عزيز دلم امروز 5 فروردين 92 با خاله رباب و دختر خاله الميرا رفته بوديم برات لباس بخريم، واي جه لباساي كوجولويي همش ميخواستم بوسشون كنم، جند تا سرويس نخي و با سر همي و جوراب و وسايل حمام و حوله و از اين چيزا خريديم،آورديم خونه ننه ،بابايي همشونو ديد اما پيش اينا واكنشي نشون نداد،يه سري وسايل هم قراره بعدا بخرم ،همين كه برم خونه دوباره بازشون ميكنم و نازشون ميكنم ماماني فدات بشه همش ميخوام اين لباسارو تنت ببينم دوستت دارم عزیز دل  ماماني ضمنا با بابایی تصمیم گرفتیم اسمتو آروین بذاریم البته نه با قاطعیت اما تا نظرمون عوض نشده از این به بعد آروین عزیز دل مامانی صدات میکنم. ،راستي تكونات رفته رفته زياد شده دختر خاله الي هم از...
4 ارديبهشت 1392